برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تا همیشه به یادت خواهم ماند...
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. قبل از رفتن نظرت رو بگو ممونم...

پيوندها
سبزینه
پرواز تا پروانگی
دانلود آهنگ جدید
وبلاگ حجاب و دخترای خوش تیپ چادری
&جیرجیرک مرداب&
شعرهای عاشقانه
دانلود فیلم و سریال
امیررضا
دانلود دانلود دانلود
خدا
دنیای اطلاعات
محمد
سیمرغ سرخ
رضا
دنیای ریاضی
سکوت در سکوت
بزرگترین وبلاگ جوک و اس ام اس
عشق
بردگی کلمات
جوان دیروز
love
مجید
cool shadow
گرگ باران دیده 2
گرگ باران دیده
سبزینه
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان برام هیچ حسی شبیه تو نیست و آدرس sima65.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









نويسندگان
سیما

آخرین مطالب


 
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 16:11 :: نويسنده : سیما

پدرم گفت :

مردم ۲ نوع هستند

بخشنده و گیرنده

گیرنده ها بهتر میخورند

اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .

توماس مارلو

 

 
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : سیما

بهترین انسان

            کسى است که

       در حق همه نیکى کند.

کنفوسیوس

 
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : سیما

 

يه دختر 5ساله از داداش بزرگترش پرسيد...:

عشـــ♥ـــــق چيه ؟؟

و اون جواب داد :

عشق حسيه که وقتي تو شکلات مدرسمو

از پاکت خوراکيام برميداري و من هميشه گرسنه ميمونم . . .

ولي هنوز دلم نمياد جاي خوراکيامو عوض کنم...

 
چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : سیما

هر پرهــــــیزکار

گذشـــــــته ای دارد

و هر گناهکار

آینده ای

      پس،قضــــــــاوت نکن . . .

 
سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 20:36 :: نويسنده : سیما

با تمام وجود بپذیر با رفتن عشق دروغین،

عشق واقعی خواهد رسید!!!

 
سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : سیما

هر کس از

خدا بترسد،

ترسش از مردم

کمتر می شود.

امام علی (ع)

 
سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : سیما

سه کار

شرم برنمی دارد:

خدمت به مهمان،

برخاستن از جا

در برابر معلم

و گرفتن حق خود.

امام علی(ع)

 
یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, :: 17:28 :: نويسنده : سیما

آنگاه که غرور کسی را لِه می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشَت را می بندی،

تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری

می خواهم بدانم...

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی

تا...

برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟؟

"سهراب سپهری"

 
یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : سیما

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.

تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.

بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم

درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید .

من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم

اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت …

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده. فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند. یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه. دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم.

اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….

ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”

 
یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : سیما

 

بهشت و جهنم 

 شخصی از پروردگار درخواست نمود به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت و او را وارد اتاقی نمود که مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه و نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشتند که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند، عذاب آنها وحشتناک بود. آنگاه خداوند به او گفت اینک بهشت را به تو نشان میدهم، او به اتاق دیگری که درست مانند اتاق اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم و همان قاشق های دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت: نمی فهمم چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه شرایط با اتاق بغلی یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در اینجا  آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کسی با قاشقش غذا دهان دیگری میگذارد چون ایمان دارد کسی هست غذا در دهانش بگذارد.

 
شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 4:6 :: نويسنده : سیما

استادی از شاگردانش پرسید:چرا وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟!!

شاگردان فکری کردند و یکی از آنها گفت:چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.

استاد پرسید.این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است اما چرا با وجودی که طرف مقابل

 کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟!!

شاگردان هر یک جواب هایی دادند.اما پاسخ های هیچ یک استاد را راضی نکرد...

سر انجام او چنین توضیح داد:

هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند قلب هایشان

از یکدیگرفاصله می گیرد آنها برای اینکه این فاصله را جبران کنند مجبو رند که داد بزنند...!

هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد.

این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلند تر کنند

سپس استاد پرسید:هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر با شند چه اتفاقی می افتد؟

 آنها سر هم داد نمیزنند بلکه به آرامی با هم صحبت می کنند چرا؟!!!

چون قلب ها یشان خیلی به هم نزدیک است.فاصله قلب ها یشان بسیار کم است...!

استاد ادامه داد. هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد چه اتفاقی می افتد؟!!

آنها حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود

 سر انجام حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند

 این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آنها باقی نمانده است!!!

 

 
شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 4:1 :: نويسنده : سیما

عشق

عشق مانند شن روان است اگر به آن چنگ بزنید از میان دستتان خواهد لغزید.

به آرامی پیمانه ای از آن را بردارید تا روح شما را لبریز کند .

همچنانکه شن در جستجوی پر کردن فضای خالی دستان شماست ...

 

 
یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : سیما

همیشه آخر هر چیز

خوب می شود...

اگر نشد...

بدان هنوز آخر آن نرسیده...

"چارلی چاپلین"

 
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 18:59 :: نويسنده : سیما

آدمهای راستگو؛

خیلی زود و خیلی راحت عاشق می شن،

خیلی راحت احساساتشون رو بروز می دن،

خیلی راحت بهت میگن که دوست دارن،

خیلی دیر دل می کنن،

خیلی دیر تنهات میذارن،

امّــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

وقتی زخمی بشن...

ساکت می شن...

چیزی نمی گن...

خیلی راحت می رن...

دیگه هم برنمی گردن...!!!

 

 
جمعه 18 مرداد 1392برچسب:, :: 18:56 :: نويسنده : سیما

تنهایی...

ریشه تمامی گناهان و دردهاست

چوپان را تنهایی دروغگو کرد...

 
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : سیما

خوشبختی نگاه خداست،

دعایت می کنم که خداوند

هرگز چشم از تو برندارد..

عید فطر مبارک دوستان خوبم...

 
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : سیما

زندگی گذریست بر لحظه های نانوشته

لحظه هایی که بی خبر از من و تو می آیند

من هم صفحه ای نانوشته دارم

که در آن بنویسم خاطره ای

و زندگی می گذرد.....

با نم نم اشک من و تو

با خنده یک نفر از سوی دگر

که بدانند همه

که چنین بوده و هست

رسم این رخش چموش

 

 
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 15:20 :: نويسنده : سیما

 مرا از بند آویزان کنید! سر و ته...

شاید فکرش از سرم بیفتد!!!

 
چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : سیما

به گونه ای عمل کنید

که گویی به هدفتان رسیده اید

و آن را دارا می باشید.

"دکتر رابرت آنتونی"

 
یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : سیما

از آدمها بُت نسازید،

این خیانت است...

هم به خودتان، هم به خودشان...

خدایی می شوند که خدایی کردن نمی دانند...!!!

و شما در آخر می شوید ســــر تا پـــــــا

کافر خــــــــــــــــــــــــــــــدای خود ساخته...!!!

نیچه

 
یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : سیما

یک نفر، همیشه یک نفر نیست

یک نفر گاهی همه است...

 
یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 14:35 :: نويسنده : سیما

شاید در نیمه ی راه زندگی

تکه سنگی مرا از رفتن باز دارد

اما من بر می خیزم و راه می افتم

پای برهنه بر روی خارها می نهم

که این راه را به پایان رسانم

درون خفته ام بیدار می شود

شاید به پایان رساند

این نیمه راه را

شاید...

 
شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, :: 16:38 :: نويسنده : سیما

در جستجوی تو و نگاه تو

دیگر نَدود نگاه بی تابم

اندیشه ی آن دو چشم رویایی

هرگز نَبَرد ز دیدگان خوابم

دیگر به هوای لحظه ی دیدار

دنبال تو در به در نمی گردم

دنبال تو ای امید بی حاصل

دیوانه و بی خبر نمی گردم

در ظلمت آن اتاقک خامو ش

بیچاره و منتظر نمی مانم

هر لحظه نظر به در نمی دوزم

وان آه نهان به لب نمی رانم

ای زن که دلی پُر از صفا داری

از مرد وفا مجو ،مجو، هرگز

او معنی عشق را نمی داند

راز دل خود به او مگو هرگز...

فروغ فرخزاد

 
شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : سیما

اولین فضیلت انسان،

نمایندگی خداوند در

 زمین است.

دکتر شریعتی

 
شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : سیما

خدا برای تنهایی اش

انسان را آفرید.

"دکتر شریعتی"

 
جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : سیما

هر کس به میزانی که به تنهایی

نیاز دارد،عظمت دارد

 و بی نیازتر است... 

"دکتر شریعتی"

 
جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : سیما

صبر کن عشق زمین گیر شود، بعد برو        

   یا دل از دیدن تو سیر شود، بعد برو

تو اگر کوچ کنی، بغض خدا می شکند          

صبر کن گریه به زنجیر شود، بعد برو

 
جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : سیما

تو در جان منی، من غم ندارم         

تو ایمان منی، من کم ندارم

اگر دردم تویی، دردم فزون باد          

و گر معشوقه ای سهمم جنون باد...